دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

اولین جملات دیانا گلـــــــــــــی

نازگل مامان الان که 17 ماه و 22 روزته میتونی چند تا جمله بگی و کلی کلمه.ناگفته نماند که بدون استثنا تمام چیزهایی رو که بهت میگیم متوجه میشی و انجام میدی.هزار الله و اکبر،ماشااللــــــــــــــــــه به دخمل قشنگم. 1-آقا گیدا 2-هاپو گیدا 3-اوف ادی(وقتی چشم بابایی پانسمان داشت بهت گفتیم که دست نزنی و یاد گرفتی.)الان هر جا زخم ببینی یه ریز میگی اوف ادی 4-آجی دی(تلخه)و 5-صبح بخیر و شب بخیر البته به زبون خودت که اینجا نمیتونم بنویسم اما کلمات جدید: سیب، اچه(گوجه سبز)،توت،شیر(اینو امشب وقتی دوغ میخوردی گفتی و از رنگ سفیدش فکر کردی شیره)،سیبیل(اینو از باباجی یاد گرفتی.تو خونه داشتی با ببرت بازی میکر...
22 خرداد 1393

قضا و قدر خطرناک

دختر گلم روز آخر مسافرت به اصرار عمه ای رفتیم خونه مامی اینا(روزی اولی که بابایی تهران بود یاد گرفتی به مامان فاطمه بگی مامی و از اون روز مامی صداش میکنی.یه وفتهایی هم از زبون باباجی اینا بهش میگی آذیی)موقع شام خوردن انگشتت رفت تو چشم بابا.وقتی خوب نگاه کردم دیدم یه خراش واضح تو چشمشه که سریع بردیمش اورژانس و دکتر گفت قرنیه چشمش یکم شکاف برداشته.پانسمانش کردو برگشت خونه.امان از دست تو دختر شیطون آخه چقد ورجه وورجه میکنی تو.شکر خدا دو روز طول کشید اما به خطر جدی از بیخ گوشمون گذشت. خدای مهربونم شکرت که لطف و نظرت همیشه شامل حالمونه.عاشقتممممممممممم خدایا ...
22 خرداد 1393

سفر نامه خرداد 93

اول از روی ادب برتو دارم یک سلام .نازگل مامان روز چهارشنبه یه تصمیم عجله ای گرفتیم که سه روز تعطیل رو از اینجا دور باشیم و بریم حیران.تو راه در کل دختر خیلی خوبی بودی.رفت و برگشت اصرار داشتی تو ماشین باباجی بری.خلاصه شب اول رفتیم یه خونه تو روستای گیلده گرفتیم که فوق العاده بود راستی وفتی داشتیم با صاحبخونه حرف میزدیم فهمیدم حاج خانوم خیلی ساکت و مهربون زن عموی خاله راشینه!!!!!!!!!داشتم میگفتم یه جای خیلیییییییییییییی باصفا،آروم و دنج که حتی شما هم خیلی خوشت اومده بود.شبیه خونه های تو فیلما دوس داشتم یه چند وقتی اونجا میموندم . خستگی در میکردم.باز هم طبق معمول که اگه جای غریبه باشی نمیخوابی،با صدای سگها از خواب پریدی و از شدت ترس گریه میکر...
22 خرداد 1393

بابای مارکوپولو

سلام عشقم خوبی؟؟میدونم خیلی وقته سر نزدم.اجازه بده توضیح میدم بعد قضاوت کن!!!!!اولین و مهمترین دلیلم اینه که دیگه لپ تاپ ندارم با تلبت خیلی سخته نوشتن دوم اینکه لب تاپ شبا دستمه اما راستش دیگه مثل سابق انرژی نمیمونه برام.واسه همین مطالب رو با تاخیر مینویسم اما الان عوضش دست پر اومدم.تا دلت بخواد قراره برات پست بذارم.بسم الله شروع کن به خوندن دخترم شما یه بابا داری که ماشااللـــــــــــــــــــــه دست مارکوپولو رو از پشت بسته.8 خرداد بابایی رفت تهران برا نمایشگاه باز من و عمه ای موندیم با یه دخمل بی قرار و وابسته به بابا که دمار از روزگارمون درآورد!!!!!!!12ام برا ساعت 8.30 شب برگشت داشت که به خاطر یه طوفان وحشتناک تو تهران پروازش به...
22 خرداد 1393

دیانا گلی 17 ماهه شد

دیانای من پاره تنم 17 ماهه شدی عزیز مادر. میدونم باید یه هفته پیش مینوشتم اما مامانی این روزا غذا نخوردنت خیلی اذیتم میکنه.دیگه کلا روزها رو هم فراموش کردم.دختر گلم دوتا دندونای آسیاب بالایی رو هم در آوردی.امروز هم وقتی داشتی میخندیدی دیدم دندون نیش سمت چپت از پایین جوونه زده.مبارکت باشه قشنگم. شیرین مادر هر چی از شیرین کاریهات بگم کم گفتم.راستش بس که شیطونی همشون یادم نمیمونه.پریروز داشتی با نخی که از یه پارچه آویزون بود نخ دندون مینداختی. کلمه های شادی،شتر،سلام(ســــســـــــــــه)شیطان (البته با لحن خودت)رو تکرار میکنی.یاد گرفتی صدای مرغ میشه قد قد یرات کارتهای دیدآموز حیوانات و میوه هارو خریدم.تقریبا از 3...
6 خرداد 1393
1